این نبشته تا اینجا، خلاصه و فشردهای پاسخ من در جواب پرسشهای فوق میباشد که محض برای آمادگی ذهنی خوانندگان عزیز به عرض رسید و بدیهی است که پاسخی بدین اختصار و اجمال نمیتواند ذهن پرسشگرانه همهگان را اقناع کند. پس لازم مینماید که تفصیل روشن و مستدلی برای آن ارایه گردد.
اینک مشروح سخن:
همه میدانیم که امروزه عامة مسلمانان به شمول جمع کثیری از علما و فقهای اسلامی، بشریت روی زمین را از نظر سعادت و شقاوت اخروی و یا به تعبیر دقیقتر از نظر حقانیت دینی به دو دسته تقسیم کردهاند و میکنند:
- مسلمان:یعنی کسانی که پیرو دین مقدس اسلام است که او را بندهای واقعی پروردگار و از اهل نجات در آخرت میدانند.
- کافر: یعنی همة کسانی که غیر از دین مقدس اسلام پیروی کنند اعم از مسیحی، یهودی، بودائی و غیره.
در حالی که قرآن مجید انسانهای روی زمین را به سه دسته تقسیم کرده است:
دسته اول:
هدایتیافتهگان، که راه مستقیم حق و حقیقت را یافته و از آن پیروی میکنند. اینها در امتهای پیشین در کنار پیامبران عصر خویش قرار داشته و از شریعت برحق آنها پیروی میکردهاند و بعد از بعثت رسول گرامی اسلام، از شریعت اسلامی پیروی میکنند .
در سوره حمد وقتی میخوانیم : «اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم» مراد همین هدایت یافتهگان اند که خداوند در وصف آنان میفرماید: «وَ مَن یَطِعِ اللهَ وَ الرَّسُولَ فَاُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ اَنعمَ اللهُ عَلَیهِم مِنَ النَّبِیِینَ وَ الصِّدِیقِینَ وَ الشُّهَدااءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ اُولئِکَ رَفِیقاً».(نساء/ 69)
ترجمه: هدایت یافتهگان کسانی هستند که اطاعت فرمان خدا و رسول را میکنند و آنها با همان کسانیاند که خداوند به آنها نعمت عطا فرموده از پیامبران، درستکاران، شهدا و صالحین و حقا که رفاقت با آنان نیکو و پسندیده خواهدبود.
دسته دوم:
راهگمکردگان غیر لجوج که حجت بر آنان تمام نشده و در بیخبری و ناآگاهی باقی ماندهاند که قرآن کریم از آنها به نام غافلان و بیخبران نیز تعبیر کردهاست.
غفلت از نظر لغت به معنی بیخبری و عدم توجه است.
در مجمعالبیان و قاموس قرآن میگوید: غفلت ضد یقظه یعنی ضد بیداری است؛ الغفله: السهو عن الشی. غفلت، عدم توجه به یک شیئ موجود است. غفلت، گاهی یک عذر مقبول است و آن در صورتی است که علت آن عدم اتمام حجت باشد چنانچه در آیه 132و131سوره انعام میفرماید: «ذالِکَ اَن لَم یَکُن رُّبکَ مُهلِکَ القُرای بِظُلمٍ وَ اَهلُها غافِلُونَ وَ لِکُلٍ دَرَجَاتٌ مِمّاعُمِلُوا َو مَارَبُّکَ بِغافِلٍ عمایَعمَلُونَ».
ترجمه: این بدان جهت است که پروردگارت هیچ جامعهای را به جهت ظلمی (مراد از ظلم ممکن است، ظلم به نفس باشد که کج روی، بتپرستی و عدم راهیابی به سوی حقیقت را نیز شامل میشود)که در حال غفلت و بیتوجهی انجام دادهاند، هلاک نخواهد کرد و برای هرشخصی متناسب با اعمالی که انجام داده، درجاتی خواهد بود و خداوند از پاداش اعمال انسانها غفلت نخواهد کرد.
روشن است که غفلت در این جا عذر مقبول است .
و در آیه دیگری میفرماید: «وَ ما کُنّا مُعَذِبِینِ حَتّی نَبعَثَ رَسُولاً»، (سوره اسراء، آیه15)وما هیچ قومی را تا پیامبری نفرستیم و اتمام حجت نکنیم، عذاب نخواهیم کرد. مراد از عذاب اعم از عذاب دنیوی و عذاب اخروی میباشد.
و آیات زیادی در قرآن کریم به این مضمون وجود دارد، چنانکه خداوند متعال در سوره یوسف، آیه3 خطاب به پیامبرش میفرماید: «نَحنُ نَقُصُّ عَلَیکَ اَحسَنَ القَصَصَ بِمَا اَوحَینا اِلَیکَ هذَالقُرآنُ وَ اِن کُنتَ مِن قَبلِهِ لَمِنَ اَلغافِلِینَ» این ما هستیم که بهترین قصهها (قصه یوسف)را از طریق وحی قرآنی برای تو بیان کردیم در حالی که پیش از آن بیخبر بودی.
مراد از غفلت در آیات فوق به معنی عدم توجه است. و گاهی غفلت به معنی عدم دقت است که در این صورت مذموم خواهد بود.
این گروه که در زبان عدهای از فقها به نام جاهل قاصر نیز یاد میشوند، بخش عظیمی از جمعیت دنیا را تشکیل میدهند و خدای مهربان دوست دارد که آنها نیز راه مستقیم را پیدا کنند اما بنابر علل و عواملی موفق به پیداکردن آن نمیشوند. آنان عموما انسانهای لجوجی نیستند که اگر حقیقت برایشان روشن و آشکار گردد، از آن پیروی خواهندکرد. در چند مورد خداوند از آنان به نام ضال و ضالین نیز یاد کرده است
منتها ضال را نیز مانند جاهل قاصر و جاهل مقصر میتوان به ضال قاصر و ضال مقصر تقسیم کرد. ضال مقصر کسی است که از اول تقصیر و بیمبالاتی کرده و یا مانند کافران از روی تعمد، گمراهی را انتخاب کرده باشد ولی ضال قاصر کسی است که میخواهد راه دُرست را انتخاب کند اما از روی بیتوجهی و غفلت و یا ناتوانی، فکری نتوانسته و یا نمیتواند راه درست را تشخیص دهد.
به یک تعبیر غافلان غیر مقصر را میتوان به چند دسته تقسیم کرد:
- غافلانی که هیچ اسمی از قرآن نشنیدهاند و به دین و آیینی که از پدران و محیط خویش فرا گرفتهاند، باقی ماندهاند.
- غافلانی که از اسلام و قرآن آگاهی داشته اما توان مطالعه و تحقیق در بارة قرآن را نداشتهاند.
- غافلانی که قرآن را مطالعه کردهاند اما به آسمانی و وحیانی بودن آن باورمند نشدهاند، یعنی مطالعه و تحقیق آنان ناقص بوده است. و مسلم است تا زمانی که باورمندی قلبی برای کسی به وجود نیاید، چنین شخصی مقصر شناخته نمیشود و در صف بیگناهان قرار میگیرد.
حتی شخصیتی مانند شبلی شمییل مسیحی(که قرآن را به دقت مطالعه کرده و آن را پر از کلمات حکمتآمیز یافته و در وصف قرآن اشعار بسیار زیبایی هم سروده است اما با این حال اگر قلباً به وحیانی بودن آن باورمند نشده باشد (چنین شخصی را نمیتوانیم کافربگوییم.
خداوند، قبایل قریش و عربهای قبل از بعثت را به عنوان اُمّی و در چند مورد به عنوان ضال و راهگمکرده یاد کرده نه به عنوان کافر:
از جمله در سورة جمعه آیه2
هُوَ اَلَّذِی بَعَثَ فِی الاُمِیِینَ رَسُولاً مِنهُم یَتلُوا عَلَیهِم آیاتِهِ وَ یُزَکِیهِم وَ یَعلِّمُهُمُ الکِتابَ وَ الحِکمَة وَ اِن کانُوا مِن قَبلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ
ترجمه: او است آن خدایی که برانگیخت در میان اُمیین پیامبری را از جنس خودشان تا آیات خداوند را بر آنان بخواند و آنها را تزکیه کند و کتاب و حکمت بیاموزد، هرچند آنان قبل از آن در گمراهی آشکاری بودند.
و حضرت ابراهیم تا زمانی که پدر یا عموی بتتراش خویش را یک شخص غافل و بیخبر از دین توحیدی و یک نفر ضال و راهگمکرده، تصور میکرد، برای او طلب آمرزش میکرد و میگفت: «اَغفِر لِاَبِی اِنَهُ کانَ من اَلضّالِینَ»، سوره شعراء، آیه 86))
پروردگارا! پدرم را بیامرز که او از جمله رهگمکردگان است.
اما وقتی فهمید که ضلالت او عمدی بوده و او به خاطر در آمدی که از ناحیه بتتراشی داشت و یا به جهت تکبر و اعتلاجویی و یا عوامل دیگر، با درک بطلان راه خویش، از قبول شریعت آسمانی سرپیچی میکند، از او برائت جسته و از استغفار و طلب مغفرت در حقش، خودداری کرد.
و در یک مورد حتی شخصیت پیامبر را قبل از بعثت نیز به همین لقب یادکرده میفرماید: «وَ وَجَدَکَ ضَالا فَهَدای»، (سوره ضحی آیه7)؛ خداوند تو را ای محمد قبل از اسلام راهگمکرده یافت پس هدایتت کرد.
وقتی حضرت ابوطالب فوت کرد، حضرت علی(ع) با چشمان اشکبار به نزد رسول الله آمده عرض کرد: یا رسول الله(ص)فقدمات عمک الضال، عموی راهگمکرده ات با دنیا وداع گفت.
در جمله فوق از حضرت ابوطالب به ضال و راهگمکرده تعبیر شده، نه کافر.
او هرچند از مسلمانان و رسول خدا صادقانه و سرسختانه دفاع کرد اما به جهت کهولت سن نمیتوانیست معجزات قرآن و برتری دین مقدس اسلام را به آن قسمی که شایسته بود درک کند، لذا به آیین پدران خود باقی ماند.
بنابر این سخنان بنی امیه و بنی عباس که مدعی بودند، ابوطالب کافر از دنیا رفته است به هیچ عنوان دُرست نمیباشد.
به عبارت دیگر بین ضلالت و کفریت از نظر نسب اربعه، عموم و خصوص مطلق است به این شکل که به هر کافر، ضال هم گفته میشود. اما به بعضی از ضالها کافر گفته نمیشود.
دسته سوم:
که قرآن آنها را به نام کافر خوانده و در سوره مبارکه حمد از آنان به عنوان مغضوب علیهم نیز یاد شده است، در حال حاضر از نظر جمعیت در نهایت قلت میباشند. این گروه همانهاییاند که قرآن را مطالعه کرده اند و مورد سنجش و دقت قرار دادهاند و قلبا به وحیانیت آن باورمند شدهاند اما از روی تکبر، خودخواهی، لجاجت و تعصب و یا به دلیل اینکه اسلام جلو عیاشی و خودسری آنها را محدود میکند، تعمدا به انکار و مقابله با آن پرداخته و به روشهای گوناگون به کتمان و پوشاندن حقایق قرآن مبادرت ورزیدهاند.
واژه کافر از دید قرآن فقط به همین گروه اطلاق میگردد و تنها همین گروهاند که مستحق عذاب اخروی خواهند بود. تفاوت صحیح کافر و غیر کافر زمانی میسر خواهد شد که معنی لغوی واژه کفر را مورد مطالعه و بررسی قراردهیم .
کفر در لغت به معنی پوشاندن و پنهان کردن است.
در المنجد گوید: کُفُرُالشَّیئ؛ یعنی روی چیزی را پوشانیدن.
کفر اللیل الشیئ؛ یعنی شب با سیاهی خود آن چیز را پوشاند.
کفر بالخالق، منکر آفرید گار عالم شد.
در فرهنگ جامع نوین عربی- فارسی آمده: کفر به معنی غَطِیَ و سَتَرَ است به همین جهت به زارعی که تخمها را زیر خاک میکند و به ساحر و جادوگری که راز و رمز فن جادوگری خویش را پنهان نگه میدارد نیز کافر گفته میشود. کَفَرَ بِالنِّعمِة؛ ناسپاسی و کفران نعمت نمود.
کفر(kofor): قیری که بربدنه کشتی و غیر آن مالند و رنگ ظاهری آن را بیپوشانند.
پس کفر در برابر ایمان به معنی پوشاندن یک حقیقت است که کسی قلباً به درستی آن باورمند شده باشد اما تعمداً آن را بپوشاند و کتمان کند.
واژه کفر فعل لازم نیست بلکه متعدی است و اگر به زبانهای دیگر ترجمه شود باید به صورت متعدی ترجمه شود.
کفاره به چیزی گفته می شود که صورت اصلی یک عمل زشت و قبیح را با پرداخت جریمه آن بپوشاند. غلاف و پوشش میوه و حبوبات را کافور گویند چون دانه و میوه را در داخل خود پنهان نگه میدارد .
از جانب دیگر، کفریت یک امر کسبی و عارضی است نه ذاتی و ارثی. تا زمانی که انسان تعمداً در برابر حق به انکار و مخالفت نپردازد به او کافر گفته نخواهد شد. به همین جهت است که در قرآن از کسانی که بعد از باورمندی قلبی به حقانیت قرآن به انکار و پوشاندن حقیقت پرداخته، به کَفَرَ وَ کَفَرُو یاد شده یعنی زمانی، کافر نبوده و سپس کافر شدهاند.
قبل از نزول سورههای فصلت و کافرون، خداوند متعال هیچ یک از مردم قریش و یا دیگر عربهای دوره جاهلیت را به نام کافر یاد نکرده است.
تاریخ میگوید سال یازدهم و یا دوازدهم بعثت بود که سران قریش نقشه خطرناکی برای محو اسلام طرحریزی کردند از جمله ولید بن مغیرة مخزومی که مرد با هوش و مدبری بود و ابوحکم عمرو بن هشام مخزومی (ابوجهل) عاص بن وائل سهمی، حارث بن قیس، ابولهب، امیة بن خلف که بلال حبشی را به جهت گرویدن به اسلام، سخت مورد آزار و شکنجه قرار میداد، ابی بن حلف، نضر بن حارث بن علقمه شاعر که پیغمبر و همرزمانش را هجو میکرد، اخنس بن شریق و غیره؛ بین خود نشسته، برای جلوگیری از پیشرفت اسلام با هم رای زنی کردند.
ولید بن مغیره گفت: من کلام محمد را مورد مطالعه قرار دادهام، چنان با حکمت و پر جذبه هست که هیچ انسانی نمیتواند مثل آن بیاورد. من پیشبینی میکنم که اگر جلو او گرفته نشود، چنان نفوذ پیدا کند که آقایی و سروری شما را درهم بکوبد؛ سپس گفت: ما پیش او میرویم، اگر ریاست میخواهد او را به ریاست انتخاب میکنیم و اگر زندگی میخواهد، آنقدر ثروت در اختیارش قرار میدهیم که بینیاز شود و بهترین و زیباترین دختر عرب را به ازدواج او در میآوریم؛ منتهی به این شرط که دست از این گفتههای خود بردارد و یا لااقل از کیش و آیین پدران ما انتقاد نکند.
آنها پس از این تصمیم، نزد آن حضرت آمدند و مقاصد خود را مطرح کردند و علاوه نمودند که ما هم الله را خالق خود و خالق زمین و آسمان میدانیم و برای بُتها جز شفاعت، خاصیت دیگری قائل نیستیم؛ اگر شما اندکی با ما و اعتقادات ما، مماشات کنید ما همه چیز را در اختیارت قرار خواهیم داد. رسول خدا(ص) فرمود اگر شما خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپم قرار دهید، دست از دعوت خود بر نخواهم داشت.
در این وقت بود که سوره کافرون نازل شد و سران قریش با خشم و حسادت به مقر خویش باز گشتند و تصمیم گرفتند با شایعه پراکنی و افزودن جملات باطل در میان آیات قرآن و اتهام سحر و جادوگری زدن و غوغا و هوچیگری، بر آن حضرت غلبه کنند.
از جمله دو مصراع رکیک و موزون را به صورت «تلک غرانیق العلی وان منهن الشفاعة لترجی» را در میان آیات 20 و 21 سوره نجم افزودند و شایع کردند که این جملات نیز از جانب خداوند بر محمد نازل شده است.
ولی خداوند این نقشه خطرناک را بر ملا ساخته؛ فرمود: «وَ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُو لا تَسمَعُوالِهذَ لقُرآنِ وَ اَلغُوا مافِیهِ لَعَلَّکُم تَغلِبُونَ». (سوره فصلت آیه26)
و آنان که کافر شدند به همدیگر گفتند به این قرآن گوش فرا ندهید و لغویات را در آن درهم آمیزید، شاید بدین طریق بر او غلبه کنید.
پیشنهاد سران قریش و توطئه شایعهسازی در زمانی به وقوع پیوست که تقریبا یک سوم حجم قرآن کریم نازل شده بود.
و آنها قلباً به وحیانی بودن آن باورمند شده بودند، اما به دلیل دلبستگی به کیش اجدادی و حفظ موقعیت اجتماعی و حقد و حسد بر علیه مکتب اسلام، موضعگیری کردند.
قرآن مجید از باورمندی قلبی آنها در آیات متعدد خبرداده از جمله در سوره نمل آیه 14 میفرماید: «وَجَحَدَوا بِها وَاستَیقَنَتها اَنفُسُهُم ظُلمَا وَ عُلُوَّا» [کفار] از روی ظلم و اعتلاجویی به انکار حقانیت قرآن پرداختند در حالی که در ته قلب به حقانیت آن یقین داشتند.
در تعدادی از آیات قرآن که سخن از کفر و کفریت به میان آمده، واژه تکذیب را نیز در کنار واژه کفر قرار داده در حقیقت خود قران واژه کفر را معنی و تفسیر کرده است و تصدیق کرده که کفریت یک انسان زمانی تحقق مییابد که پس از اعتقاد به وحیانی بودن قرآن، تعمداً به تکذیب آن بپردازد.
«وَالَّذِینَ کَفُروا وَ کَذَّبُوا بِایاتِنَا اُولئِکَ اَصحابُ الجَحِیمِ
(مائده آیات10 و 86 )و( سوره حدید آیه19)
و آن کسانی که کفر ورزیده و تعمداً به تکذیب آیات ما پرداختند، همانها یاران جهنم خواهند بود.
مضمون فوق با اندکی تفاوت در آیات 39 بقره و آیه 10 سوره تغابُن و آیه 16سوره روم و آیه 57 سوره حج و آیه 33 سوره مؤمنون تکرار گردیده و در همة آنها کفریت را پس از تکذیب عمدی حقانیت قرآن ذکر کرده است.
و باز در آیه 86 سوره آل عمران؛ میفرماید: «کَیفَ یَهدِی اللهُ قَوَماً کَفَرُوا بَعدَ اِیمانِهِم وَ شَهِدُوا اَنَّ الرًسُولَ حَقٌّ وَجَائهُم البِیِّناتُ وَ اللهُ لایَهدِی القَومَ الظّالِمِینَ.»
چگونه خداوند هدایت کند مردمی را که تعمدا به پوشاندن حق پرداختند بعد از آن که قلبا به حقانیت رسول اسلام گواهی داده در حالی که آیات روشن و غیر قابل انکاری از جانب خداوند بر آنها نازل شده بود و خداوند قومی را که تعمدا به ستمگری در حق خود میپردازند، هدایت نخواهد کرد.
«وَ لا تَایئَسُوا مِن رَوحِ اللهِ اِنَّهُ لایَایئَسُ مِن رَوحِ اللهِ اِلًا القَومُ الکافِرِینَ»، (سوره یوسف، آیه 87)و از رحمت و الطاف الهی ناامید مشوید؛ زیرا که بجز گروه کافران، کسی از رحمت الهی ناامید نخواهد بود.
کافران بدان جهت از رحمت خداوند ناامید اند که خود میدانند که تعمدا به انکار حق پرداخته اند و منکر وجود خدا و رحمانیت او شدهاند. پس دلیلی و جود ندارد که به او امیدوار باشند.
تا این جا دانستیم که واژه کفر منحصراً به کسی اطلاق میشود که باورمندی قلبی خویش را عمدا منکر شود و آن را بپوشاند. بنابر این مطلق نامسلمانان را به نام کافر یادکردن و حکم کفریت بر آنان جاری کردن، به منزله تهمت زدن و افترا بستن به یک انسان بیگناه خواهد بود.
پس اگر واژه کفر را بر هر نامسلمانی اطلاق کنیم، هم از نظر اعتقادی و هم از نگاه فهم دُرست قران مجید دچار اشکالات و معماهای لاینحلی خواهیم شد که ذیلا به چند مورد آن اشاره میشود.
ادامه دارد…..
طرحی پایدار برای صلح جهانی: کفر چیست و کافر از نظر قرآن به چه کسی گفته میشود؟ (قسمت اول)