مقدمه نخست: طالبان و طالبانیسم، داعش، بوکوحرام و جنبشهایی از این قسم، پدیدههای بنیادگرایی هستند که زمینههای پیدایش آنها دستکم به نیم قرن گذشته بازمیگردد.
بنیادگرایی خود یک پدیده جهانی جدید و پسامدرن است.
در حقیقت پیشینه جنبشهای بنیادگرایی به عصر پسامدرن باز میگردند.
تمام این جنبشها به نوعی سرچشمه هویتگرایی دارند.
بنیادگرایی و هویتگرایی تنها به جهان اسلام و منطقه خاورمیانه اختصاص ندارد، جریان راست افراطی، یا نئوفاشیستها که به شدت در اروپا و آمریکا رشد و گسترش پیدا کرده اند، از جمله پدیده ترامپیسم، همه اینها پدیدههای بنیادگرا و متعلق به عصر پسامدرن هستند.
جنبشهای زیست محیطی و فمنیسم، اینها نیز جزء پدیدههای پسامدرن بوده و با جریان بنیادگرایی، تاریخ مشترک دارند.
در میان فمنیستها، جریاناتی وجود دارند که به بنیادگرایی و هویتگرایی تعلق دارند، مانند فمنهای افراطی و لسبیانیستهای سیاسی. لسبیانیستهای سیاسی، مردان را دشمنان خود میپندارند، و فمنیستهایی را که تن به ازدواج با مردان میدهند، به همخوابگی با دشمنان خود متهم میکنند.
این توضیح لازم است که هر انسانی و هر جامعهای ناگزیر از هویت و هویتیابی است، چون بدون علامت و نشانه و مشخصه که نمادهای هویتی هستند، هیچ انسان و جامعهای وجود ندارد.
اما، هویتگرایی با هویتیابی متفاوت است.
هویتگرایی، اصیل شمردن یک هویت و تقابل با هویتهای دیگر است.
هویتگرایی در ذات خود ستیزهجوست.
هویتگرایی در هر کجای جهان و در هر لباسی که باشد، خطرناک است.
عقاید و باورهای انسان در هر آئینی که تعریف میشوند، نباید به هویت تبدیل شوند، که اگر شدند، خطرناک میشوند.
هویتها تقریباً تغییرناپذیر هستند.
اما، انسان بنا به طبیعت و سرشت خود موجودی است که دائماً در حال تغییر و شدن است.
اگر یک مذهب و یا یک آئین به باورها و عقاید انسان و جامعهها تبدیل میشود، مغایرتی با اصل تغییرپذیری او ندارند.
چون در گذر زمان، تنها پوسته و نامی از آن عقاید و باورها و آئین باقی میماند، محتوای آن به کلی دگرگون میشود.
خطر از جایی شروع میشود که یک امر تغییرپذیر با یک امر تغییرناپذیر با یکدیگر درآمیزند.
اگر بخواهیم در یک عبارت ساده بنیادگرایی را تعریف کنیم، بنیادگرایی زمانی به وجود میآید که عقاید و باورهای انسان به هویت تبدیل شوند.
یکی از ویژگیهای بنیادگرایی جهان وطنی است.
به دیگر سخن، هویتگرایی بیوطن است.
به وطن اعتنا و اهتمامی ندارد.
آبادانی و ویرانی وطن نزد بینادگرایی شأن یکسانی دارند.
اگر به آبادنی وطن بیاندیشد، نه از باب وطن دوستی، بلکه از باب ناگزیری و ضرورتهای بسط قدرت سیاسی در مقاصد جهان وطنی است.
مطالبی که در این مقدمه به فهرست شرح دادم، توضیح و تبیین این واقعیت است که، چون بنیادگرایی یک پدیده جهانی و به دنیای متأخر تعلق دارد، راه حل آن نیز جهانی است.
اگر ارادهای در جهان برای حل بنیادگرایی وجود نداشته باشد، مسئله طالبان نه تنها حل نمیشود، بلکه باید در آینده شاهد باشیم که امارت داعش هم در نقطه دیگری از همین منطقه ظهور پیدا کند. در ورود به مسئله نشان خواهم داد که چنین ارادهای وجود ندارد.