زندگی در دشت برچی یعنی حس دایمی از بیگانگی و محرومیت. بیش از هر چیزی زندگی در برچی حسی از خاص بودن را به آدمی القا می کند. آدمی در برچی تافته جدا بافته است؛ احساس می کند که موجود ویژه و خاص است؛ هر چند به دیگران تشبه بکند باز هم یک فرق دارد؛ یک تفاوت مرموز و مبهم و نا گفتنی دارد. باشنده برچی در ته دل خود را با دیگران بیگانه احساس می کند.


«پل سوخته» و « پل خشک»، دو نامی که از قضا باماهیت زندگی در برچی نیز چندان بی مناسبت نیست، حدود شرقی و غربی برچی را مشخص می کند. برچی از پل سوخته در شرق آغاز می شود و به پل خشک در سوی مغرب به آخر می رسد. سرک کمپنی حدود شمالی برچی را تشکیل می دهد و در جنوب به دشت های دامنه کوه قوریغ محدود می شود. مجموعه ازکلونی های اطراف برچی از «ریگریشن» گرفته تا «قلعه جبار خان»، «شهرک‌زوارها»، «شهرک مهدیه»، «شهرک 12 امام» و «شهرک عرفانی» مناطق اقماری برچی را در شمال، غرب و جنوب تشکیل می دهد. متن برچی را یک جاده چهل متری که دوسه سالی است که دو طرفه شده است، به طول کم تر ازده کیلومتر، به دوقسمت شمالی و جنوبی ازهم جدا می کند. دوطرف سرک تا چشم کار کند کوچه ها و پسکوچه های تنگ، خاکی و مارپیچ است و خانه های گلی و فاضلابی که در درون کوچه ها جاری است. و بعد گرد و خاک وفقر و محرومیت وبوی تعفن دایمی کوچه که به جزوی جدایی ناپذیر زندگی در برچی بدل شده است؛ بوی بدی که مرد برچی در نکبت های زندگی کم تر آن را احساس کرده است. مردبرچی، سحرگاهان که کوچه را به عزم جاده با شتاب در پی یک لقمه نان می پیماید، آنقدر دلهره دارد که بوی متعفن کوچه را در شامه اش احساس نکند و شامگاهان اگر با پول نان خشک به خانه بازگشته باشد از شوق وغرور این بوی را احساس نمی کند واگر دست خالی پس آمده باشد، خجالت و اندوه امانش نمی دهد.


روزها نبض برچی در جاده می تپد. زن و مرد، پیر و جوان و فقیر وغنی در جاده می ریزند. جاده تنها جایی برای تردد موتر ها و وسایل نقلیه نیست، بلکه بازار، محل داد وستد و مرکز کار و زندگی برچی نیز هست. ازمیوه و روغن و برنج گرفته تا کفش و پارچه د رجاده عرضه می شود. بیش ازنیم جاده مرکز مبادله و کار اقتصادی است. اقتصاد اصلی برچی در جاده است. دکان ها و پاساژ های که جدیدا ساخته شده است، برای اشباع حس تزیین و تنوع برچی است. اقتصاد برچی اقتصاد پاساژ و دکان و فروشگاه نیست. بلکه اقتصاد گاری ولیری و فرغون ( کراچی) و مغازه است. کراچی وان ها، دست فروش‌ها، تبنگ به دوش‌ها و حمال ها همه در جاده حضور دارند. جاده برچی مکان نمادین، منبع معیشت و مرکز مبادله است. چاشت‌ها، مخصوصا در این فصل‌های سال، جاده آهسته آهسته جان می گیرد، می جنبد، می لرزد، اوج می گیرد و به جوش می آید: همهمه و شور انسانی، صدای نفس خسته بارکشان، گشت و گذار پسران و دختران، پدران ومادران، متعلمین مکاتب، معلمین شیک و شسته و رفته، گرد و خاک، غیژاغیژ عراده جات، صدای چکش آهنگران، جرق جرق ماشین جوشکاران، هرم نفس های پی هم پنچر گیر و ولدنگ ‌کار، صدای اره نجار، التماس گدایان پیر، کودکان فقیر، اسپندی‌ها و دوره گرد‌ها، جنب و جوشی خاصی به جاده می دهد و آن را سر شار از شور شرربار زندگی، کوشش انسانی، تلاش معاش و عرق جبین می سازد. شامگاهان، نیم ساعتی مانده به غروب، پنداری زندگی در تمامیت خود در جاده جاری است: نمایش انسانی غم انگیز که گویی نمایی از رستاخیز و صحنه کوچکی از صحرای محشر است. در این لحظات ضرباهنگ زندگی هر لحظه شتاب و سرعت بیشتری می گرد، چونان اسبی که به آخرهای میدان رسیده باشد، تند تر می دود. گویی بایستی در آخرین رمق های روز و واپسین پرتو های خورشید آخرین بهره ها را باید برد و واپسین کوشش ها را باید کرد.


آهسته آهسته که شب از راه می رسد، در یای جمعیت به طرف شمال و جنوب پس می خزد. چون مور و ملخ در غار های گلی و آدمی ساخته نهان می شود و آنگاه زندگی شبانه این موج عظیم انسانی آغاز می شود: سرد و ساکت وسوت وکور. در این تاریکی و خاموشی نیز زندگی جریان دارد. قلب ها می تپد. عشق ها و دلبستگی ها ظاهرمی شود. دل‌ربایی ها و دل‌سپاری ها به میان می آید. رؤیا ها بال و پر می گیرد. حسرت ها شکوفا می شود. آرزوی وصال و درد فراق و دهشت مرگ و رنج بیماری زندگی برچی را آکنده از راز و رؤیا و نکبت و ژرفا می سازد. برچی‌ای سوت و کور و فرو رفته در تاریکی، بی عشق و آرزو و غم هجران و رؤیای وصل نیست. اما عشق دختر برچی با خاک و تاریکی عجین است. شب در پسکوچه های پیچا پیچ برچی مخوف و دهشتناک نیست، اما مرموز و غمناک است. سکوت شبانه برچی سکوت گورستانی نیست اما از شور و شیدایی و گشت و گذارهای شبانه و هرزه گی های شهری نیز در اینجا خبری نیست. برچی شهر عشق های نهان، سخن‌های ناگفته و سکوت‌های شکوفاشده است. هیچ چیز مانند سکوت دربرچی به شکوفایی و کمال نرسیده است. برچی کم تر مجال سخن یافته است. اما سکوت سرشار از تحقیر و اندوه و تحمل رنج و مصیبت دیرینه سال و دیر‌پا جان مرد برچی را تلخ کرده است، روحش را زخمی ساخته و در بسیاری موارد شقاوت و پرخاشجویی را در وجود او توسعه داده است. مرد برچی کامش از صبر و سکوت تلخ است. برچی سرای رنج و سر زمین سکوت است. چندان دور از انتظار نیست که این سکوت تلخ و تحمیلی که اکنون نیز کما بیش در گفتار و کردار و رفتار برچی ظاهر است، روزی چونان پرخاشجویی بی مهار و خشونت لجام گسیخته از گوشه ای فوران کند و نبایستنی ها و ناخواستنی های بسیار پیش آید و بشود آنچه که نباید بشود. اما اکنون این سکوت، برچی را در عین سادگی شاهوار و در عین فقر مرموز و اسرار آمیز جلوه می دهد.
با تمام این احوال برچی اما جزئی از کابل نیست، حاشیه بر متن هم نیست، بلکه تکه ای است وصله خورده در بدن کابل. از لحاظ نظام شهری برچی نه حاشیه است و نه متن، نه مرکز است و نه پیرامون. نه از متن الهام می گیرد و نه علیه متن طغیان می کند. حاشیه و متن در نظام زندگی شهری واجد طیفی ازمعانی وصور گوناگون است که ازفرهنگ گرفته تا اقتصاد وایدئولوژی سیاسی را در بر می گیرد و این همه در تعامل خلاقی میان متن و حاشیه مضمون و درون مایه اصلی زندگی مدرن را تشکیل می دهد. نبض سیاست که در ضمن با شهر پیوند دیرینه دارد، در جدال حاشیه و متن می تپد. اغلب متن محافظه کار است و حاشیه رادیکال؛ متن مرتجع است و حاشیه روشنفکر؛ متن اصلاح طلب است و حاشیه انقلابی؛ متن سنتی است و حاشیه سکولار؛ متن راست است و حاشیه چب و بالاخره متن غنی است و حاشیه فقیر. جدل این دو گانه ها به مثاله صوری از جدال متن و حاشیه مضمون اصلی هر گونه کنش سیاسی در شهر را تشکیل می دهد. اما برچی حاشیه نیست. به همین دلیل مخلوطی از فقر وغنا، محافظه کاری و لیبرالیسم و تسلیم و تحمل است. برچی نه شهر است نه روستا؛ چیزی است میان این‌دو. فقر روستا و غوغای شهر را با هم دارد؛ اما نه صفا و صمیمیت روستا و نه نظم و انضباط شهر، هیچ یک را ندارد. ساکنان برچی شهریان کابل وشهروندان افغانستان نیستند. بلکه مجموعه از اقوام وقبایل مختلف اند که هر یک کوی و کوچه، گورستان و گذر و مسجد ومحله خاص خویش را دارند. در برچی هیچ مرده را به قلمرو مردگان قبایل دیگر راه نیست.


برچی متناقض و پارادوکسیکال است. جزوی از کابل نیست. وصله ناچسپی بر بدن کابل است. اما، در عین حال کابل را تأیید و اثبات می کند. برچی منبع قدرت، هویت وشخصیت برای تقریبا نیمی از سیاستمدران کابل اعم از نمایندگان مجلس، شورای ولایتی و فعالین سیاسی و حزبی است. در ایام انتخابات و اوج فعالیت های سیاسی، برچی شاهد رستاخیز نام ها و عکس‌ها و تردد کاندیدان رنگارنگ و مختلف است؛ مساجد برچی میزبان شخصیت های طراز اول سیاسی و مقامات بلند پایه دولتی است. اما، درست به همان میزان که برچی به اصحاب سیاست، قدرت وهویت می دهد، خود از آن محروم است. برچی تا کنون در نقش توأمان بخشنده وگدا و توانگر وتهی دست ظاهر شده است. زنی را می‌ماند که روز‌ها چون شهبانوی مقتدر و عفیفه، دست ودل باز است و جود و سخاوتش به همه می رسد. اما شبانگاه بی قدر و منزلت است. نه تنها از هم آغوشی شاه بی بهره است که محتاج هم‌خوابگی با مشتریان پست و فرومایه روسپی خانه های مفلوک و کثیف است؛ همه به جود و بخشش او محتاج و از عطا و مواهب او برخوردار است، ولی خود از هیچ موهبت و توجهی بر خوردار نیست.

××× ××× ×××

دشت برچی را نیاکان بارکش ما بنیاد گذاشته اند. از سه قرن بدین سو هزاره ها با عنوان های مختلفی چون برده، اسیر، عسکر، کنیز، کلفت،‌ خانه سامان، و ازجمله حمال و بار کش و جوالی ، در این شهر زندگی کرده اند. گفته اند که دشت برچی در اصل همان دشت بارچی است: دشت حمالان و بارکشان. هنوز هم نبض برچی در هرم نفس های خسته بارکشان و حمالان می تپد. اکنون ثروتمندان زیادی در برچی مسکن گزیده اند. بیش از پنج- شش عضو شورای ملی در برچی ساکن اند. در گوشه گوشه‌ای برچی خانه های لوکس و کج و کوله سر بر آورده اند. اما هویت اصلی برچی بارکشی و حمالی است؛ برچی با عرق جبین و کد یمین مردانش هویت یافته است؛ خاک برچی بیش از هرچیزی با خون وعرق آجین شده است. فقر گرچه آشنای خانه زاد برچی است اما نشان برچی بیش از فقر، زحمت و کار و بیش از نداری، سخت کوشی وعرق است. هیچ معلومات جمعیت شناختی دقیقی از این منطقه در دست نیست. برچی در سال 1346 به عنوان ناحیه سیزدهم شهر کابل شناخته شده است، اما مطلقا بدون نقشه شهری گسترش یافته است. تنها یک حوزه پولیس با چند تن پرسنل محدود در این جا وجود دارد و ناحیه سیزدهم شهر داری نیز فعال است که کوچکترین نقشی در تنظیم امور شهری و ساخت و سازها ندارد. هیچ شفاخانه و کلنیک دولتی در این منطقه در نظر گرفته نشده است و تا چند سال پیش که جاده باریک و یک باندی بود، عابران گاه نصف روز را در ترافیک سنگین گیر می کردند، بیماران زیادی پیش از رسیدن به شفاخانه جان دادند و زنان زیادی پیش از رسیدن به زایشگاه زایمان کردند. فقر مکتب و نبود مراکز آموزشی از دیگر پدیده های آشنا در برچی است. تنها مکتب دولتی در این منطقه لیسه عبد الرحیم شهید است به مساحت 13 جریب که نخست د رسال 1348 توسط وزارت معارف به عنوان مکتب ابتدائیه دشت برچی فعال شد و در سال 1360 به لیسه عبدالرحیم شیهد تغییرنام داد و اکنون با داشتن 23 هزار محصل بزرگترین و فقیرترین لیسه دنیا است. لیسه ای در نپال با داشتن 14هزار محصل، با فاصله بسیار در مقام دوم قرار دارد. فقر و نداری و رنج و بیماری همچون کار وزحمت و سخت کوشی، بخشی جدایی ناپذیری از هویت برچی است. شصت در صد تمام بیماران ریوی شفاخانه تبرکلوز دارالامان را ساکنان برچی تشکیل می دهند درحالیکه بیماران دیابتی و دارای فشار خون از مناطق دیگر کابل اند. نمی توان گفت که در هر کیلومتر مربع چند نفر زندگی می کنند. اما، به جرأت می توان گفت که برچی یک زندان بزرگ است. قطعه خاکی است انباشته از جمعیت عظیم انسانی، اما فاقد سهولت های ارتباطی، فاقد نقشه و امکانات شهری و به خصوص فاقد آب و برق است. برای مسافتی که می تواند با ده دقیقه زمان پیموده شود، باشنده برچی گاه دوساعت از وقتش را می گذارد. اغلب نقاط برچی از ساعت 9 شب به بعد در آغوش ظلمت وتاریکی به آرامش کراهت بار فرو می رود واگر اندک صدای سکوت شب برچی را در ساعات بعد از 9 شب می شکند، صدای دق دق جنراتور است.


مشکل آب از همه جدی تر است. تراکم جمعیت و تعدد چاه هایی کنده شده، سال به سال ذخیره آبی زیر زمینی را پایین برده است. تا ده سال پیش از این چاه ها میان 15 تا 20 متر آب می داد. اکنون دلو ها از 30 متری ژرفای زمین خالی باز می گردد. از هفت سال پیش که به فرمان محمد کریم خلیلی معاون دوم رئیس جمهور چاه هایی عمیقی در برچی ( تعداد پنج حلقه چاه در حدود ریگریشن) حفر شد وآب برچی به مناطق شرق وشمال کابل لوله کشی گردید، کم‌بود آب، به خصوص در تابستان‌ها، به مصیبت هایی برچی افزوده شد. اینک در برچی دنگ دنگ ماشین ها کندن چاه های نو و عمیق تر کردن چاه های قدیمی هنگامه تازه آراسته و تلاش های مذبوحانه دیگری را به نمایش در آورده است. مردم به جای اینکه کوچک‌ترین اعتراضی به انتقال ذخیره آبی منطقه شان داشته باشد، بازهم به خاک و طبیعت پناه آورده است؛ بازهم به ظلمت زمین، این بار در ژرفای 55 متری و 60 متری امید بسته است. شگفتا از صبر و سکوت برچی ! شگفتا از دهشت های زندگی در برچی و شگفتا ازمردم برچی که برای دفاع از هر آنچیزی که وظیفه شان نیست و در توانایی شان نمی گنجد، پیشگام و پیش قدم اند، اما در پیگیری مطالبات اجتماعی و حقوق مدنی شان این چنین بی توجه اند. این واقعا نو مید کننده است. سخن سمیر امین جامعه شناس عرب که دیر ها پیش در جایی خوانده بودم، به ذهنم می آید: « مردمی خوشبخت وموفق خواهند شد که اقتصاد را با کار رشد دهد، سیاست را باآگاهی انسانی کند و دین را با رواداری حرمت نهد. در جوامع استبداد زده و بیمار، سیاستمداران مردم را چوب سوخت جدل‌های سیاسی می خواهند و روحانیان وظیفه دشوار نگهبانی از دین را که مردم در آن هیچ تخصصی ندارند، بر عهده آنان می گذارند. اعتراضات مردم در چنین جوامعی یا به سود روحانی است یا به نفع سیاستمدار، اما هرگز به سود خودشان نیست». به برچی می اندیشم: به احساسات، تظاهرات، گردهمایی ها، کمپاین‌ها، زیر علم جمع شدن‌ها، پول مصرف کردن ها و به مکتب حمله کردن‌ها. راستی سود برچی، سود مرد عرق و کار، سود بیماران ریوی و کودکان بی مدرسه و مبتلا به بیماری سالک از این همه شور و شعار و جوش وخروش چیست؟ سخنان سمیر امین در ذهنم تکرار می شود و ذهنم از تردید وابهام نسبت به برچی سرشار می گردد. در این مدت که آب ها از چاه ها رفته اند، تلاش معاش و تقلای زندگی، سرو صدایی ماشین های چاه کنی و همهمه کندن چاه و کشیدن صف‌های دراز بر سر چاه هایی کوچه ( چاه هایی نیمه عمیقی که توسط مؤسسات کنده شده اند)، سیمای آکنده از شور بختی برچی، بسی بیشتر از هر زمانی دیگر قابل دیدن شده است. اما برچی با مصیبت و تیره بختی خود با خاموشی و سکوت واکنش نشان داده است. این پیش از هر چیزبه این معنا است که امیدی هرگونه خیری ازسوی حکومت پیشاپیش در دل برچی کشته شده است که خود نشان دیگری است از ویژه بودن و بیگانه بودن برچی.

××× ××× ×××

امشب جایی مهمان بودم. حدود ساعت 12 که به خانه برگشتم در کوچه عروسی بود. دو سه مورد شنیدم که شرکت کنندگان جشن عروسی نیز،‌ به خصوص بانوان، از آب و چاه صحبت می کردند. نزدیک به یک هفته است که دلو آب ما نیزبه کف چاه خورده و خالی و خجل بازگشته است. بعد از سه روز تماس و تلفن و پیگیری که صاحب خانه آمد، معلوم شد که چاه 29 متر ژرفا دارد و نیاز است که 15 تا 20 متر دیگر کنده شود تا دلو خشک از ژرفای زمین لب تشنه باز نگردد. ویا چاه جدید کنده شود که احتمالا 10 تا 20 روز زمان خواهد برد. دیروز سلمانی رفته بودم و برای حمام نیم ساعت پیاده رفتم وسویه های دیگری از دهشت ودشواری زندگی در برچی برایم آشکار شد و از دیروز تا به حال در صدد تهیه بشکه و فرغون هستیم تا از بیرون آب تدارک کنیم. ساعت 12 و 10 دقیقه بود. کم کم آمده می شدم که بخوابم. آوای دهشت برچی از جای دور ونا پیدا، از جای مبهم و راز آلودی هم‌چون قلب برچی درگوشم تکرار می شد. کوچه غرق در سکوت شبانه بود. برق رفته بود. شمعی روشن کردم ودر نور کم فروغ آن در کنار کتاب هایم با شب و برچی به گفتگو نشستم. جایی که خاکش آعشته خون و عرق است و مردمانش معنای پایداری وقربانی را می فهمند و دست های پینه بسته شان با حماسه و مقاومت پیوند خورده اند، برغم دهشت های زندگی، برغم ناهنجاری هایی که گاه و بیگاه آگاهانه و نا آگاهانه بروز می کند و برغم خشونت هایی که تحمیل و تحمل می کند، عالی وبا شکوه و مقدس وجاودانی است. می دانم که به چنین جایی تنها با یک نجوای شبانگاهی ادای دین کردن منصفانه نیست، اما برای قلب کوچک من همین مقدار نیز نمی تواند خالی ازشادی و رضایت خاطر باشد. اینک به حد کافی خسته ام و پلک هایم سنگین شده است. اما شادم که این شب را با برچی بودم. این سیاهه را به رنج های خاموش ساکنان صبور دشت برچی تقدیم می کنم.
شب پنجشنبه 29/2/1390
ساعت 3 و 10 دقیقه بعد ازنمیه شب
دشت برچی

منبع: http://myurozgan.com/fa-AF/article/1586